- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
غزل مناجاتی با خداوند
ما را به حق ساقی کــوثـر قـبول کـن با ناله های هر شب حیــدر قبـول کن ما بچه های مــادر پهلــو شکسـته ایم ما را به حق پهلوی مــادر قبــول کن ما غیر گریه، تحفه بـرایت نـداشتیـم این قطره را تو چند برابر قـبـول کن تاج غلامی تو به شــاهی نمی دهیــم ما را همیشه رعیت و نوکر قبـول کن خسته شدم ز توبه شکستن دگر بس است حـالا که رو زدم به تو دیگرقـبـول کن از بار معصیت کمــرم درد می کند یعنی منم شکسته و مضطـر قبـول کن تا حک شود ز یار به این تن نشانه ای ما را شکسته سینه و بی سر قـبول کن
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
گرچه من پشت درم، راه ندی حق داری گرچه من دربدرم، راه ندی حـق داری بسكه من اين در و آن در زده ام حالا كه خـورده اينجا گذرم، راه ندی حـق داری همه جا پـرسه زدم غـيـر در خانـۀ تـو حــال بشكسته پرم، راه ندی حـق داری از رفيقان شهيـدم به خــدا جـامــانــدم حال كه يك نـفــرم، راه ندی حـق داری گرچه بر سفره تو شاه و گـدا مهمانند بسكه من خيره سرم، راه ندی حق داری بس كه توشاهد عصيان مني امشب كه من گــداي سحــرم، راه نـدی حـق داری به اميدم كه كسي بــاز شـفـاعت بكند طفل شش ماهه مگــر باز وسـاطت بكـند
: امتیاز
|
مناجات با خداوند
خود را به خواب ميزني اي بنده تابه كي هي توبه پشتِ توبه،سرافكنده تا به كی دنـيا وفــا نــكــرده، وفـا هـم نمي كـند با زرق و برقش ازغم دل،كم نمي كند ازحوضِ نور،كي به رخت آب ميـزني كي دست رد به سينۀ اين خواب ميـزني اي بنده جزء براي خدا بنده گي نكن کج می روی،لجاجت ویک دنده گی نکن بنده در اوج ِ فاجـعـه زانو نمی زند غيراز خدايِ خود به كسي رو نمي زند عقلت مگـر به شايد و بـايـد نمي رسد بارِ كجت به مـنزل و مقـصد نمي رسد تيشه نزن به ريشــۀ خود بنده ي خدا بیراهه می روی، مـشو شـرمنــدۀ خـدا جاي غم ِ بهشت، غمِ پول مي خوري بيچاره اي كه مثل پدر گول مي خوري بيهوده هي براي دلت كيسه دوخـتــي بـاغ بهـشت را به جـوِ ري فـروخــتـي ای ورشکسته،بیش تر از این ضرر نده لحظه به لحظه عمر خودت را هدر نده شبهاي قدر فرصت خوبيست؛ گريه كن آيا زمان توبه ي تـو نيست گریـه کـن شبهاي قدر فرصت خوبيست؛توبه كن بین تو و خدا كه كسي نيست توبه کن شبهاي قـدر نــالــه بـزن بـي معطـلي دستم به دامنت، مددي مرتضي علـي شبهاي قدر اشك تو را كــوثـري كنـد زهرا براي شيعه ي خود مادري كند جا مانده اي ز قافله،هيهات، گریه کن امشب براي عمــۀ سـادات گريه كن شايد خــدا به حالِ خرابت نظاره كرد پرونده ي سياه تو را پـاره پــاره كرد مانند ســوزِ صبحِ مــه آلـود مي رسـد وقتي نمانده است، اجـل زود مي رسد باید روی! به فكرِحساب و كتاب باش فكر فشارِ قبر و سؤال و جـواب باش شبهاي قبر، تيره تر از كرده هاي توست مهتاب روشنش سفر كربلاي توست بي نور عشق، قبر تو دلگـير مي شود امشب بگير تـذكره را، ديـر مي شود ای تشنه لب، ز دست سبو آب را بگير امشب به گريه دامن اربـاب را بگيـر
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
آن گــدایـی که سـر کوی تو جایی دارد در سر سفـره ی تو آب و غـذایی دارد تو نه آنی که ز خود دور کنی سائل را یـار آن است که پـیـوسـتـه عطایـی دارد پیش اغیار شـکـستن نبُـوَد در خـور مـا دل چو بشکست به پیش تو بهــایی دارد در هیاهــوی دعا ناله ی من گـم نشود هر نوا گــوشی و هـر گوش نوایی دارد با تو یک رنگ نشد قـلب و زبانم آخـر بس که این بنده به هر لحظه هوایی دارد با همه معـصـیـتـم نام مـرا خط نـزدی نــازم آن یار که گـسـتــرده سَـرایی دارد بخشش و لطف تو جرات به گناهش داده بـنـده ات تا که خـطاپــوش خـدایـی دارد
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
بر روی دست ماندن این بارها بس است غیر از تو رو زدن به خریدارها بس است این نفس مانع است، خودت برطرف نما بین من و تو چــیـدن دیـوارها بس است این بار را بخـر که دگر راحـتــم کنی بیهـوده رفــتــن سـر بـازارهــا بس است
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
سفره ی اشک مرا قــابــل مهمانـی کن در قــدمگـاه دلم قصد چـراغــانـی کن حضرت دوست مرا معتکف یـادت کن نعمت قرب به این سـائـلت ارزانی کـن مثل خورشیدی و نور کرمت کم نشود به گدا از در شــاهانه ات احسانـی کن کعبه ی ذکر تو را مُحرم حج سـحـرم به منـایـم بـبــر و نـیـت قــربــانی کـن خاطر مثـل گــلت کـاش مکـدر نـشـود نظر لطف بر احـوال پــریـشــانی کـن دوش در بین مناجات به من می گفتی ای پسر پیر شدی ترک هوسـرانی کن روزه و ذکر و نماز تو به دردی نخورد توبه مردانه از این طرز مسلمانـی کن
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
دیدی آخر حب دنیا دست و پایم را گرفت رفته رفته دل ربود از من خدایم را گرفت چـشمـۀ اشکـم نمی جـوشد، نمی دانم چـرا من چه کردم که خدا حال بکایم را گرفت من به دنـبــال اجــابت بـودم امـا عـاقـبـت لـذت گـوشـه نـشـیـنـی و دعایـم را گرفت بازی دنیاست گر بی درد و غـم بـار آمدم بـدتـر آنکه این دل درد آشـنـایـم را گرفت روزگاری آرزوی من شهـادت بود و بس بعد آن دوران، زمان، حال و هوایم را گرفت در میان قلب خود هر روز زائر می شدم آه، شیطان رخنه کرد و کربلایم را گرفت من بدی کردم، زمین خوردم، ولی ارباب بود که میان روضه هایش دست هایم را گرفت
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
دوباره سفرۀ اشک است و فیض ماه خودم دوبـاره نـیـمـه شـبـی و بسـاط آه خـودم رسیدم اول کاری که مـعـتــرف بـشوم نـشان به کـس نـدهـم نـامـۀ سیـاه خودم کسی به جز تو خبردار نیست از حالم میان محـکـمه آرم که را گـواه خـودم؟ قـشـون اشک فـرستـاده ام به درگـاهت ذلـیـل عــفـو تـوأم با همه سـپــاه خودم به من تو راه نشـان دادی و نـفـهـمـیدم فقط دویـدم و رفتم به کـوره راه خودم چه ظلم ها که نکردم به خود در این دنیا چه چوب ها که نخوردم من از نگاه خودم حـیـا نکـردم و دنبـال مـعـصیـت رفتـم شدم من عبد فراری و دل بخواه خودم چه صبر داری و خسته نمیشوی از من خودم که خسته ام از این همه گناه خودم تمام ترس من این است مرگ من برسد که پی نبـرده ام آن دم به اشتـبـاه خودم به دست های خودم ساخـتم قفس هـا را ببین که حـبس شدم در میان چاه خودم " بجز حسین مرا ملجا و پناهی نیست" بگو به من که: بیا بـنـده در پنـاه خودم میان قبر بگویم حـسـیـن و گــریـه کنم دلم خوش است به این اشک گاه گاه خودم
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
شبها که گرم اشک و مناجات می شویم شـایـد شـبـیـه مـادر ســادات می شـویــم از نور فـاطـمه به سحـر فیض می بریم تا مـعـتـکـف به کـنج خـرابات می شویم مـا آمـدیــم تـا کـه گــرفــتـارمـان کـنـی زلـفـی نشان دهی همه اثـبـات می شویم لـب وا نـکـرده برگـۀ عـفـو تو می رسد از این همه گـذشـتـن تو مـات می شویم این نفس ، دست از سر ما که نمی کشد در عمر خویش خرج مکافات می شویم ذکر "علی علی" است که آزادمـان کـند وقـتـی اســیــر دام بــلــیـات می شـویــم حـق مـن است تـا بـزنـی ام، نـمی زنـی با چـشم رحـمـت تو مـراعات می شویم با روضۀ حسین ز بـس گـریه می کـنیم غافل ز عرض کردن حاجات می شویم هرچه صلاح ماست به کشکول مان بریز ورنـه گـدا به شـیـوۀ عـادات می شـویـم درپیش روزی است که انگشت بر دهان حسرت نصیب از این همه اوقات می شویم بــاور نمی کـنـیــم که با بـودن حـسیــن در آتــش عـذاب مجـازات مـی شــویــم تا مرگ ما رسد، عـلـی از راه می رسد آمـاده پس بـرای مــلاقـات می شــویــم
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
چه شبهایی که پرپر شد چه روزائی که شب کردم نه عبرت را فراخواندم نه غفلت را ادب کردم برات من شبی آمد که در آیـیـنه لرزیدم شب قدرم همان شب شد که در زلف تو تب کردم تمام من همین دل بود، دل را خون دل دادم تمام من همین جان بود جان را جان به لب کردم دعایی بود و تحسینی، درودی بود و آمینی اگر دستی بر آوردم، اگر چیزی طلب کردم تو بودی هر چه اوتادم اگر از پیر دل کندم تو بودی هر چه اسبابم اگر ترک سبب کردم نظر برداشتن ازخویش بود و خویش او بودن اگرچیزی به چشم ازعلم انساب و نسب کردم الهی عشق درمن چلچراغی تازه روشن کن ببخشا گر خطا رفتم، ببخشا گر غضب کردم
: امتیاز
|
مناجات با خداوند
باز کن در که گـدای سحرت برگشته عبد عصیان زده و در به درت برگشته بندۀ بی خِـرد و خـیـره سرت برگشته سفره را چیدی و دیدم نظرت برگشته اصلاً انگـار نه انگــار گـنه کارم من به تو اندازۀ یک عـمر بدهـکـارم من گرچه آلـوده ام و خــوار ولی برگشتم طـبـق آن فـطـرت پاک ازلی برگشتم دیدم از غـیر درت بی محلی، برگـشتم دستِ پُر هستم و با نام عـلـی برگـشتم از عقوبات من غم زده تعـجـیل بگیر عـبـد آلـوده؛ پشیمان شده تحویل بگیر بنده وقتی که فرو رفت به مرداب گناه خواست از چاله در آید ولی افتاد به چاه وای از دست رفیقی که مرا برد ز راه من زمین خوردم و او جای دعا کرد نگاه حـرف پرواز زد اما همه طنازی بود دوستت دارمِ آن دوست،دغل بازی بود هیچ کس با دل من هم دل و همراز نشد این در آن در زدم اما گره ام باز نشد این پر سوخته وقـتی پـرِ پــرواز نشد ســدّ راه گـنـه خــانــه بـرانـداز نـشـد ناگهان هـاتفی از سوی خـدا گـفت بیا گـفتم آلوده ام و پُر ز خـطـا گـفت بیــا حال من آمـده ام حـالِ مـرا بهـتـر کن دیگر از دست خودم خسته شدم باور کن با چنین بنده که داری به مدارا سر کن دم افـطـارم و مـستم ز مـیِ کـوثر کن کوثر از اشک حسین است خدا میداند که علی ریخـته و فـاطمه می گـریانـد گرچه اندازۀ یک کوه گنه سنگین است آشتی با تو همیشه مزه اش شیرین است سفره ای را که تو چیدی چقدر رنگین است آخر کار هر آن کس که بیاید این است اولین قطرۀ اشکی که ز چشمت ریزد بهر امداد به او فـاطـمـه بر می خیـزد
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
الهی این من این جـرم و خطایـم رهَـم دادی، مـکـن دیگـر رهایـم بگیر از من مرا، امــا نه از خود بـسـوز اما مسـاز از خود جـدایم تو را گم کردم و خود گشتهام گم صدایـم کـن صـدایــم کن صدایـم به من گفتند از اول عبد «هو» باش چه بـایـد کـرد من عـبــد هــوایـم تو آن ربّی که با عبـدت رفـیـقـی من آن خـارم که بـا گـل آشـنـایـم گـنـه کـردم، نکـردم شــرم از تو نـمیدانـم کجـا رفــتــه حـیــایــم؟ خـجـالـت مـیکـشـیـدم بــازگـردم تو گـفتی بـاز هـم ســویت بـیـایـم نـبـودم عـبــد؛ تا عـبـدم بخــوانی نـگـویـم بــنــدهام، گـویــم گـدایـم سیه رویم مگر از لطف و رحـمت بــشـویـی بـا غــبـار کــربـلایـــم از آن بر خود نـهادم نام «میثـم» که بخـشـی بـر عـلـی مرتـضـایـم
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
کو یک نفر که یاد دل خستگــان کند؟ یـا لا اقــل حـکـایت ما را بـیان کــنـد تب کـردم از مــرور گنـاهان کوچـکم کو آتشی که خجلت ما را نهــان کند؟ درهم بخر که سخت گرفتار و در همیم خوب است گرچه چشم تو ما را نشان کند
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
من کــیــم؟ عـبـد گـنـه کـار الهی العــفـو من کـیــم؟ بـنده ی سـربار الهی الـعـفــو منم آن کس که نمک خورد و نمکدان بشکست نه که یک مــرتــبه، بسیـار الهی العـفـو با گناهی که زمن سر زده، بیـن من و تو چــیــده شد این همه دیـوار الهی العـفـو من زمین خورده ام و آمده ام تـوبه کـنم با چـنـیـن وضع اسـفـبـار الــهـی العـفـو بزنی یا نــزنـی مال تــواَم جــان عــلـی پس بیــا رحــم کن این بــار الهی العـفو چیزی از سوختن من که نصیبت نشـود پس نــجــاتــم بــده از نــار الهــی العفو مهربانی کن و این بار مرا نیــز ببخـش ذوالــکــرم! حضرت غـفّار! الهی العفو زیر چتــر کــرمت آمـده ام ربّ کــریـم با عــلــی ـ حــیــدر کــرّار ـ الهی العفو ای خدای علی و فاطمه! ای رحمت محض! می زنم در همه جا جار الهی العفو
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
کو یک نفر که یاد دل خستگـان کنـد؟ یـا لا اقـل حکـایت ما را بــیـان کــند من زیـر بار معصیتـم ضعف کرده ام دستی کــجـاست تا مـدد نــاتـوان کـند تب کردم از مـرور گنـاهان کوچکــم کو آتـشی که خجلت ما را نهـان کند؟ ما بی سلیقه ایم، تو حاجات ما بخـواه ورنـه گــدا مطالبـه ی آب و نـان کند آتش مــیـاورید که اشکـم مرا بسوخت کـار شـــــرار نـار تـو آب روان کنـد ما را مران زخویش چرا که زمانه رانـد حاشا که دوست کار زمین و زمان کند چیـزی نصیب تو نـشود از عذاب مـن ایـزد کــجــا محاربه با استـخوان کند شبـها مرا بــرای خـودت انتـخاب کـن فرصت مده که دیگری ام امتحان کند درهم بخر که سخت گرفتار و در همیم خوب است گرچه چشم تو ما را نشان کند
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
پرده را می درم اما تو هـمان ستاری رشته را می برم اما تو نگه میداری روح در آئینه ازشرم ترک خواهد خورد تـو اگر چنـد قلم جـرم مـرا بشمـاری گره در رشتـۀ الفت زدن از جانب کیست آه اگر آن سرِ این رشته فرو بگذاری من و آزردن دلها، من و رنجاندن دوست کیفـرم از تو نـه هـم وزن پـرِ آزاری هر چه در چــنــتـه ما بود ریـا بــود ریـا و تـو از رونـق بـازار ریـا بـــیزاری خود حدیث من و ماست ای منِ کمتر ز مگس عِرض خود می بری و زحمت ما میداری
: امتیاز
|